در بخش قبل آمد که نگرش به معاویه در دوران جدید تفاوت کرد، دورانی که مسلمانان به‌ویژه عربهای خاورمیانه ‌کوشیدند به گذشته بازگردند تا نیازهای حال حاضر را برآورده کنند و در رأسش هویت.
این هویت، خودِ عربی است یا خودِ مسلمان؟
این موضوع قابل تقسیم است. این حالت را هندوها و بودایی‌ها نیز دارند. به طور کلی جهان سوم، چه در بخش مذهبی و چه در بخش ملی، این حالت را تجربه کرده و می‌کند؛ برای مثال یک هندی قبل از دو قرن گذشته، تصوری درباره هند، هندوئیسم و تمدن و تاریخ خود داشت؛ اما در حال حاضر که کم‌وبیش در مورد هند از دو قرن گذشته شروع می‌شود، تصور دیگری دارد. یا مصری‌ها تصوری درباره خود به عنوان مصری، یا به عنوان عرب، یا به عنوان مسلمان داشتند تا قبل از حمله ناپلئون به مصر که مبدأ تاریخ جدید در مصر است (حدود دویست وسی سال پیش)؛ اما پس از این جریان، تصور دیگری پیدا کردند؛ پس این موضوع امری عمومی است. البته این حرف در مورد آمریکای لاتین خیلی صدق نمی‌کند؛ زیرا تاریخ جدید در آمریکای لاتین به معنای آسیایی آن وجود ندارد. یا در مورد اروپا نیز به همین صورت است، چون تاریخ جدید آنان به عنوانی ادامه‌ای از تاریخ گذشته است؛ اما در آسیا و حتی در بخشی از آفریقا (که آفریقا خود به دو بخش تقسیم می‌شود: شمال آفریقا و آفریقای سیاه)، این موضوع مشهود است. البته از پرداختن به قاره‌ها و ادیان دیگر خودداری می‌کنم؛ زیرا خود بحث دیگری است.
این مسئله در مورد مسلمانان جنوب شرق آسیا نیز صادق است؟  
جوامع جهان سوم و ادیان و ملیت‌ها و قومیت‌ها و نژادهایی که در این منطقه وجود دارند، تا قبل از حدود دو قرن گذشته، از خود تصوری داشتند و سپس تصور دیگری پیدا کردند. در این تغییر، افراد شاخصی مانند معاویه نیز نقش دارند. منظور این است که تلقی شما نسبت به معاویه باید در یک بستر گسترده‌تر دیده شود. به عبارت دیگر، تصور درباره خود، تاریخ و تمدن خود تغییر کرده است و در این میان، تلقی نسبت به معاویه نیز تغییر کرده است.
نکته دوم، نوع شکل‌گیری هویت مسلمانان آسیای جنوب شرقی است که عمدتاً شامل اندونزی و مالزی می‌شود و در واقع از قوم مالایی هستند. نحوه شکل‌گیری این هویت در میان آنها با منطقه خاورمیانه، به‌ویژه خاورمیانه عربی، متفاوت است؛ برای مثال در منطقه خاورمیانه (اگر ترکیه را نیز جزء خاورمیانه بدانیم)، شکل‌گیری هویت ترکیه‌ای با اینکه متعلق به آسیای غربی است، باز هم متفاوت است. هویت‌یابی پاکستانی و افغانستانی نیز متفاوت است. آنچه اینجا می‌خواهم بگویم، این است که خاورمیانة عربی و به طور کلی اعراب، به‌ویژه شامی‌ها (که این موضوع برایشان بسیار مهم است)، چه تلقی و تصوری نسبت به بنی‌امیه و معاویه دارند و این تلقی و تصور با گذشته‌اش (یعنی قبل از دو قرن) چه تفاوت‌هایی دارد. 
حساب عربهای خاورمیانه را از بقیه مسلمانان و سایر مناطق جدا کردید؟
نکته این است که نحوه شکل‌گیری این تلقی و تصورات چگونه بوده است. دوم اینکه مسلمانان به‌ویژه ـ شاید بیش از ادیان دیگر ـ در ارتباط متقابلی با یکدیگر هستند؛ بنابراین تصوری که مثلاً عرب خاورمیانه‌ای درباره تاریخ، تمدن و شخصیت‌های خودش (از جمله معاویه) پیدا می‌کند، به طور طبیعی و ناخودآگاه بر دیگر مسلمانان نیز تأثیر می‌گذارد. برای نمونه مسلمانی که در هند زندگی می‌کند نیز تحت تأثیر این تصور قرار می‌گیرد. یا مسلمانی که در اندونزی زندگی می‌کند، البته با شدت کمتری تحت تأثیر قرار می‌گیرد، یا حتی مسلمانی که در سنگال است. اما عمده بحث در این بخشی است که می‌خواهم درباره معاویه صحبت کنم. موضوع فرد خاصی نیست، بلکه این است که بستر طبیعی فهم ما نسبت به گذشته، نسبت به خودمان و هویت خودمان، و نحوه معرفی خودمان، عمیقاً تحت تأثیر شرایط جدید ، یعنی دوران جدید قرار گرفته است. 
تأثیر حضور گسترده مبلغان مسیحی 
حالا برمی‌گردیم به موضوع معاویه و بنی‌امیه. قضیه این‌گونه است و فقط عوامل مهمش را عرض می‌کنم. البته نمی‌توان همه جزئیات را گفت، زیرا بسیار مفصل می‌شود. از حدود دو قرن پیش (یعنی از اواسط قرن نوزدهم) شاهد حضور گسترده مبلغان مسیحی (مسیونرها) در این منطقه هستیم. واقعیت این است که حضور این مسیونرها در موارد فراوانی به دلیل اهداف آموزشی، علمی، فرهنگی و فکری بود تا اینکه صرفاً برای تبلیغ مسیحیت باشد و این خود قابل بررسی است. مبلغانی که قبل از اواخر قرن نوزدهم می‌آمدند، عمدتاً هدف تبشیری داشتند و مخصوصاً می‌خواستند مسیحیان بومی را به کلیسای خود درآورند، یعنی کاتولیک و یا پروتستان کنند. از اواخر قرن نوزدهم دریافتند خصوصاً در جهان مسلمان که فعالیت‌های تبشیری چندان کارساز نیست و لذا عمدتاً به فعالیت‌های یادشده روی آوردند. البته این بحث مفصلی است و در نقاط مختلف، متفاوت است. 
 یعنی در قالب مطالعات شرق‌شناسی؟
مسیونرها ابتدا در لبنان و مصر حضور پیدا کردند و سپس به کل منطقه شام گسترش یافتند (چون لبنان نیز بخشی از شام است). این افراد شروع کردند به مطالعه تاریخ، تمدن و ادبیات منطقه. بخشی از این مطالعات هم برای خودیابی خود فرنگی‌ها بود؛ به این معنا که علوم اینها، فلسفه اینها و حتی تا حدی علوم محض چون نجوم و ریاضیات و همچنین علوم تجربی چون پزشکی و داروسازی، و تا اندازه‌ای هم مسائل مرتبط با تأثیرات و تأثرات ادبی، همه اینها برای شناخت بهتر خودشان بود.
چرا؟
زیرا فرنگی‌ها خود را وارثان تمدن یونان و روم می‌دانند، به‌ویژه در مسائل حقوقی. این میراث یونانی و تا حدی رومی که مستقیماً از یونان و روم نیامده بود، بلکه عمدتاً از طریق مسلمانان و ترجمه‌های عربی به آنها رسیده بود. این انتقال از دو راه اصلی صورت گرفت: یکی از طریق اندلس و دیگری از طریق مراکز علمی مانند دارالحکمة بغداد، دمشق و سایر نقاط، ازجمله ایران؛ برای مثال، کتاب «قانون» ابن‌سینا که مهمترین کتاب پزشکی آن زمان بود و اگر اشتباه نکنم، نزدیک به هزار سال در اروپا به عنوان کتاب درسی، مورد استفاده قرار می‌گرفت. این کار یک تولید ایرانی است. این دانش از طریق مسلمانان به آنها رسیده است. برای اینکه ببینند سابقه تمدنی که دارند چگونه بوده، مجبور بودند مطالعات شرق‌شناسی (به معنایی که عرض کردم) داشته باشند. 
نکته دوم این است که خود ادبیات، فرهنگ و منطقه خاورمیانة عربی حداقل برای برخی از مسیونرها جذابیت داشته است؛ برای مثال، فردی چون گوستاو لوبون فرهنگ و ادبیات و آداب و رسوم منطقه عربی را دوست می‌داشت و این نکته به‌خوبی از آثارش برمی‌آید. من خودم بارها با فرنگی‌هایی برخورد کرده‌ام که حتی در حال حاضر نیز علاقه زیادی به آداب و رسوم، اخلاق و خصوصیات مثلاً ایران دارند. زمانی که من در واتیکان بودم، اسقفی که معاون نخست‌وزیر بود و الان کاردینال شده است، یعنی آقای باتیستا رِه برای مدت سه سال در دهه ۶۰ میلادی به عنوان دیپلمات در تهران حضور داشت. هر وقت که من را می‌دید، یاد نوروز می‌کرد. خیلی به نوروز و آداب و رسوم نوروزی، از هفت‌سین گرفته تا سایر جزئیاتش علاقه داشت؛ بنابراین این موضوع تنها جنبه مطالعاتی ندارد، بلکه جنبه‌های عاطفی و فرهنگی نیز دارد.
ادامه دارد

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی